امضای خانم جان
این کتاب دربارهی شهدای انتظامی قم ، نوشته محمدجواد کاشانی است. کتاب درسال 1401 توسط نشر رسانه قرن به چاپ رسیدهاست.
درباره کتاب
این کتاب روایتی بیپیرایه از خاطرات زندگی بزرگ مردان این مرز و بوم است. کتاب در دو فصل همسایگان حرم و زائرین حرم به بیان خاطرات چنیدن شهید از زبان خانواده و دوستان پرداخته است.
بخشی از متن کتاب
همیشه بعد از نمازهایش میگفت: «به دماء الشهدائنا. » یکبار گفتم: «هاشم! تو من رو دوست داری؟ » گفت: «بله! خیلی هم دوستت دارم. » گفتم: «اگه من رو دوست داشتی، دعا نمی کردی شهید بشی! » در جوابم گفت: «خانم! من لیاقت و سعادت ندارم شهید بشم. من خیلی دوست داشتم دوران جنگ شهید بشم؛ ولی نشد. الان هم دوست دارم مثل جدم، امام حسین(ع) شهید بشم. »
موقع شهادت هم تیر به گلوی هاشم خورده بود. وقتی سردارهادیانفر نحوهی شهادتش را تعریف میکرد، بین صحبت هایش گفت: «سید مثل جدش، امام حسین(ع) شهید شد. اول اشهدش رو گفت و بعد هم هرچه میخواست بگه، حنجره ش خِرخِر می کرد و خون از گلوش بیرون میزد.